سي سالگيهاي من

با پشت سر گذاشتن سن سي و يا حضور در آن احساسي عجيب بر انسان دست مي دهد...

روزي كه پدرم به من از جواني و گذر گفت...

۱۱ بازديد

خوب به ياد دارم روزي را كه پدرم هم سن و سال من بود.ولي چقدر متفاوت.....يادم كه ميايد فكر مافتم كه ماانسانها چرا تا اين حد براي خود چيزهاي نادل را دور ميدانيم.ان روز در گمانم به حال پدرم تاسف ميخوردم و ميگفتم در دل با خودم كه من اين كنم و ان كنم و ....الان كه فكر ميكنم ميبينم كه اغلب انساني كه دنبال كار بزرگي براي انسانهاي ديگر نباشد عمرش بيهوده رفته است.

گذر از بيست ونه

۸ بازديد

با ورود به سي سالگي اتفاق مهمي نميافتد و شايد حتي نفهميم كه وارد آن شده ايم.موضوعات مهم اغلب در وسط هاي اين سن معلوم ميشود.آنجايي كه در وجودمان احساسي از تغيير نكردن چيزي و نگاهي به پشت سر و تلاش هاي انجام شده و گردي كه از راه پشت سر گذاشته شده بر موها مينشيند و پيام رسان آمدن ورود به برگ ريزان زندگي است.هر چه ميخواست بشود تا حالا شده بود و از اين پس با نيازي به ارامشي كه احتياجش داريم و فكر به تصميمات درست و غلط گذشته مان است كه فكرمان را درگير خود ميكند.